خانم مرضیه حدیدچی دباغ
خانم دباغ کیست؟
خانم دباغ قبل از وقوع انقلاب اسلامی ایران، تحت هدایت آیت الله سعیدی وارد مبارزات سیاسی می شود. پس از شهادت آیت ا.. سعیدی در سال 1349 به مبارزه و تبلیغ خود شدت میبخشد تا اینکه سرانجام در سال 1353 بوسیله ساواک دستگیر و شکنجه می شود.
وی پس از آزادی از زندان با کمک شهید منتظری از کشور خارج و فعالیتهای مبارزاتی خود را در سوریه و لبنان تحت نظر شهید چمران ادامه می دهد.
پس از هجرت امام (ره) به پاریس در سال 1357 به خیل یاران او میپیوندد و وظابف اندرونی و حتی محافظت از بیت امام (ره) را برعهده می گیرد.
خانم دباغ در دی ماه سال 1367 به عنوان عضوی از نمایندگان اعزامی امام خمینی( ره ) برای ابلاغ پیام تاریخی ایشان به گورباچف انتخاب می شود.
پس از انقلاب اسلامی یکی از موسسین سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بوده و به عنوان اولین فرمانده سپاه منطقه غرب کشور مسوولیت سپاه همدان را برعهده می گیرد.
مسوولیت بسیج خواهران کل کشور، سه دوره نمایندگی مجلس شورای اسلامی، فرماندهی سپاه همدان، استاد دانشگاه علم و صنعت، استاد مدرسه شهید عالی مطهری، قائم مقام جمعیت زنان جمهوری اسلامی از جمله سنگرهایی است که او در آن به انقلاب و اسلام خدمت کرده است
خانم دباغ : به کمیته مشترک رسیدیم، در کمیته فهمیدم ساواک اطلاعات زیادی از من در دست دارد، این که من با این تعداد بچه و مشکلات زیاد زندگی و با وجود زن بودنم دارای ارتباطات و فعالیت های سیاسی گسترده بودم، حساسیت شان را بیشتر برمی انگیخت.
شکنجه ها با سیلی و توهین و به تدریج با شلاق و باتوم و فحاشی جان فرسا شروع شد. چند بار دست و پایم را به صندلی بستند و مهار کردند و کلاهی آهنی یا مسی بر سرم گذاشته و بعد جریان الکتریسیته با ولتاژهای متفاوت به بدنم وارد می کردند که موجب رعشه و تکان های تند پیکرم می شد. شلاق و باتوم، کار متداول و هر روز بود که گاهی به شکل عادی و گاهی حرفه ای صورت می گرفت. در مواقع حرفه ای آنقدر شلاق بر کف پاهایم می زدند که از هوش می رفتم. بعد با پاشیدن آب هوشیارم کرده مجبور می کردند تا راه بروم که پاهایم ورم نکند. دردی که بر وجودم در اثر این کار مستولی می شد، طاقت فرسا و جانکاه بود.
خانم دباغ : ساعت 4 صبح که چون مرغی پرکنده هنوز خود را به در و دیوار سلول می زدم. ... صدای زنجیر در را شنیدم... به طرف سلول خیز برداشتم. وای خدایا این رضوانه است که تکه پاره با بدنی مجروح، خونین، دو مامور او را کشان کشان بر روی زمین می آورند. آن قطعه گوشت که به سوی زمین ها رها شده رضوانه! جگر پاره من است.
هر آنچه که در توان داشتم، به در کوفتم و فریاد کشیدم، آن چنان که کنگره آسمان به لرزه درآمد، هر چه که به دستم می رسید دندان می کشیدم، آنقدر جیغ زدم که بعید می دانم در آن بازداشتگاه جهنمی کسی صدایم را نشنیده و همچنان در خواب باشد. وقتی دیدم سطل های آبی که بر روی او می پاشند، او را به هوش نمی آورد و بیدارش نمی کند؛ دیگر دیوانه شدم، سر و تن و مشت و لگد بر هر چیز و همه جا می کوفتم، فکر می کنم زبانم بریده بود که خون از دهانم می آمد؛ دیگر نای فریاد و تحرک نداشتم، بهت زده به جسم بی جان دخترم از آن سوراخ در می نگریستم ... ولی هنوز از قلبم شرحه شرحه خون می جوشید.
خانم دباغ : همیشه بدنم از ضربههای شلاق زخمی بود! روزی یک یا دو آنتیبیوتیک به من تزریق میشد و دیگر جایی در بدنم نمانده بود. آنقدر مرا شکنجه داده بودند که دیگر نفس کشیدن هم برایم دشوار شده بود! بازجویم، منوچهری بهقدری زشت و کریهالمنظر بود که حتی نگاه کردن به چهرهاش نوعی شکنجه محسوب میشد و انسان تا مدتها مشمئز و ناراحت بود. بازجوهای ساواک بسیار آلوده و پست بودند و برای به حرف در آوردن زندانیها، از هیچ کار پلیدی رویگردان نبودند.
مسئول حفاظت امام خمینی (رض)
این بانوی مبارز و انقلابیِ خستگی ناپذیر، پس از آزادی از زندان ساواک با کمک شهید محمد منتظری به انگلستان گریخت؛ در آنجا نیز به کمک یک دانشجوی ایرانی به هتل پاکستانی رفت. به دلیل مسائل مالی تا سه ماه هم آنجا سکونت داشت و هم در ازای جای خواب و یک وعده غذا، به کارهای خدماتی مشغول شد؛ در این میانه هیچ کس حتی خانوادهاش هم از او خبر نداشت.
ایشان چند روز بعد از درگذشت دکتر شریعتی با تعدادی از جوانان انقلابی ساکن لندن به تظاهراتی پرداختند و سپس به فرانسه رفتند. وی پس از فرانسه برای گذراندن دورههای چریکی به لبنان و سوریه رفت و طی آن دوران در عربستان، عراق، لبنان و سوریه و فرانسه هم تردد داشت تا اینکه امام (ره) به عنوان تبعید وارد فرانسه شدند؛ چون پلیس فرانسه قصد داشت تا یک زن پلیس فرانسوی، مسئول حفاظت امام باشد و ایشان هم با این موضوع به شدت مخالف بودند قرار شد تا با توجه به آموزشهایی که دباغ دیده بود محافظ شخصی حضرت امام شود و وظایفی از جمله خرید، شتسشو و امور منزل را نیز بر عهده گیرد.
پس از بازگشت امام خمینی(ره) به تهران او نیز در 27 بهمن سال 1357 پس از حدود چهار سال دوری از خانواده به ایران بازگشت.
حق ندارید مسافرکشی کنید!
خانم دباغ :در دوره دوم نمایندگی مجلس برای حل مشکلات اقتصادی چند خانواده، هر ماه مبلغی به آنها کمک میکردم. پس از مجلس پنجم بنده حقوقی دریافت نمیکردم و حقوق ناچیزی به عنوان مستمری بازنشستگی دریافت میکردم. با وجود این، باید دو خانواده را هم سرپرستی میکردم. به دلیل اینکه این حقوق کفایت نمیکرد، شبها وقتی که بچهها و همسرم میخوابیدند، با ماشین به فرودگاه یا میدان آزادی میرفتم و مسافرکشی میکردم. وقتی این خبر پخش شد، آقا (رهبر معظم انقلاب) خیلی ناراحت شده بودند و فرمودند: خرج این سه خانه را بنده میدهم و شما دیگر حق ندارید مسافرکشی کنید».